نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

اولین روزها

سلام

امروز داشتم به اولین روزها فکر میکردم... به اولین روز تولدم اولین روز مدرسه اولین روز پیش دبستانی..دبستان..راهنمایی..دبیرستان .. و حالا دانشگاه

اولین روز پیش دبستانی رو یادم نیست..روز ثبت نامش رو ولی یادمه.. اون روز من بودم و مامان و زنمو و پسرعمو .. مامان میخواست کلاس صورتی باشم ولی ربان های کلاس صورتی تموم شده بود و قسمت من شد کلاس سفید و پسر عمو رفت کلاس زرد..

اولین روز دبستان .. من کلاس معلم محبوبم نرفتم..منو انداخته بودن کلاس یه معلم دیگه.معلم محبوب ،معلم دوتا خواهر بزرگم بود و معلم من.. معلم محبوب نبود.. ولی من رفتم سر کلاس معلم محبوب نشستم تا اینکه معلم غیرمحبوب اومد و منو از اون کلاس برد..برد به کلاسی که سواد به من یاد نداد..برد به کلاسی که توی اون من حرف ف رو به بقیه ی بچه ها یاد دادم .. کلاسی که خودمو کشتم تا محبوب معلم غیر محبوب باشم.. ولی نبودم.. محبوب ترین نبودم..

روز اول راهنمایی رو هم دقیق یادم نیست..قاعدتا باید خوشحال میبودم.. چون رفتم به مدرسه ی مورد علاقه ام..به مدرسه ای که۲سال تمام دم گوشم خوندن تو باید اونجا قبول بشی.. اونجا بهشت توئه.. ولی کسی نگفت بعد قبولی باید چیکار کنم..و اونجا شد سرآغاز افت من..

روز اول دبیرستان رو هم دقیق یادم نیست.. احتمالا احساس خاصی نداشتم .. جز اینکه پیش خودم میگفتم عاطفه .. تو وارد یه محیط جدید شدی و باید پیشرفت کنی..باید دوباره اوج بگیری..باید تلاش کنی و بهترین باشی..و بازهم نشد

روز اول دانشگاه هم گذشت و من بازهم به خودم گفتم هی... عاطفه تو باید پیشرفت کنی...ولی اینبار یه چیز دیگه هم به خودم گفتم...گفتم که عاطفه.. اینبار جوری باش..که بعد هفت سال از دیدن آدمایی که توی این هفت سال باهات بودن خوشحال بشی.. نه اینکه فرار کنی.. نه اینکه بخوای فرار کنی و دیگه آدمی از گذشته رو نبینی..

خدایا من این بار فقط و فقط از خودت کمک میخوام.. به تو توکل میکنم و ازت میخوام که کمکم کنی بعد هفت سال باسواد بیام بیرون.. حتی نمیخوام بهترین باشم.. که این روزها حس میکنم این پسوند های تر و ترین بدجور توی ذوق میزنن از بی اخلاصی و ریا..

خودت کمکم کن بعد هفت سال به درد مردمت برسم و بتونم درمانش کنم.. نه اینکه دردی باشم روی دردهاشون

کمکم کن که اونجوری که تو میخوای باشم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan