نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

مشق شب

دلم گرفته..خیلی زیاد..

علتش مشخصه..ولی راستش اینقدری بابتش خجالت زده هستم که دلم نمیخواد از فضای فکری‌م به بیرون راه پیدا کنه...

علتش اینقدر حقیر و پست و شرم‌آوره که روزی هزار بار خودمو به خاطرش سرزنش میکنم..علتش از خو نکردن به تنهایی سرچشمه میگیره...از نپذیرفتن تنهایی و تنها بودن و تنها موندن..

علتش همینه..

من باید عادت کنم

باید هرروز به خودم یادآوری کنم که تو غلط کردی .. که عاطفه تو غلط میکنی از  قلعه‌ت بیرون بیای...آره...باید روزی هزار بار بنویسم عاطفه تو همیشه تنها بودی هستی و خواهی بود...

یک کوه حرف

پر از حرفم...ولی نمیدونم از کجا شروع کنم...راستش اینه که اصلا میلی به گفتن ندارم...خسته م... خسته از خودم...از این عاطفه ای که خود منم خسته م...از اینکه نمیتونم از خودم فرار کنم خسته ام...از اینکه خودم رو مثل یه جسد متعفن دارم به دوش میکشم خسته‌م...

لعنت به من.

من گم شده ام...

سلام

احساس میکنم گم شدم..

همه ی باور هامو از دست دادم و تقریبا هیچ اعتقاد و آرمانی واسم نمونده

دیگه نمیدونم چی درسته و چی غلط...کدوم کار رو میشه انجام داد و کدوم رو نه...

من گم شدم..

انگار یه سیل اومده و داره منو با خودش میبره..

انگار از هزار و یک طرف دارن منو میکشن سمت خودشون...

سخت شده..سخت..

باید مطالعه کنم

باید این صفحه ی نمیدونم چند اینچ رو کنار بذارم و کتاب بخونم..

باید مدتی از همه چیز دور باشم...

خدایا... حتی دیگه نمیدونم میخوام برم بهشت و به تو نزدیک باشم یا نه...

پ.ن:من در طوفانم...

پ.ن۲:اینجا شبیه یک کلبه ی کوچیک وسط جنگله... جایی دور از چشم همه که هیچ رهگذری بهش سرک نمیکشه...این خلوت روز به روز داره خوشایندتر میشه...

میخوام دورم رو خلوت کنم بلکه خودم رو پیدا کنم...

تنهاتر...

احساس تنهایی میکنم...وسط آدمایی گیر افتادم که من رو نمیفهمن... که اصلا تلاشی برای درک نمیکنن.‌.. سخته...سخت

دلم آشنا میخواد.. دلم کسی رو میخواد که منو بفهمه..

پ.ن:امتحان هامو اصلا خوب ندادم

باید جدی و خوب درس بخونم

به قول حاجی ... این ره به ترکستان است...

اولین اتوبوس

از خودم خسته شدم

کاش میشد خودم رو ببرم ترمینال...سوار اولین اوتوبوسی که دیدم کنم و برای همیشه رها بشم...کاش میشد از خودم فرار کنم... کاش میشد از دست خوم خلاص بشم...

متاسفم...متاسفم که دارم خودم رو تحمل میکنم...

خدایا نمیخوام درست بشم؟؟؟؟

مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan