نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

دیوانه ام

سلام

من دیوانه ام

من واقعا واقعا یک دیوانه ام

روزهای فرد حالم خوب است

روز های زوج دیوانه ام

و جمعه ها دیوانه ترین

همیشه از پیدا کردن رابطه بین چیزها خوشم می اومده..از رابطه های عددی که خیلی خیلی بیشتر...واسه ی همین همیشه عاشق سود و کو بودم و هستم

روز های فرد عاشق خودمم..عاشق زندگی..به آینده امیدوارم و دلم میخواد تا آخر دنیا برقصم و شادی کنم

روز های فرد آهنگ شاد پلی میکنم..حامد همایون توی گوشم میخونه مردم شهر بخندید و برقصید

روزهای فرد از ته دل لبخند میزنم..با همه خوبم و نقشه ها میکشم برای مابقی عمرم

ولی امان..امان از وقتی که شب میشود..امان از وقتی که به زوج ها نزدیک میشویم..من دیوانه میشوم..در خودم میروم..از همه چیز ناراضی میشوم.. از  صورتم حالم به هم میخوره..از تیپ و ظاهرم حالم به هم میخوره از جایگاهم حالم به هم میخوره ... من روز های زوج از سر اجبار لبخند میزنم .. از سر اجبار از خونه بیرون میزنم‌..‌و حتی اجبار هم نمیتونه منو وادار کنه درس بخونم..

و جمعه ها.. جمعه ها مزخرف ترین روز های سالند..از بچگی هم حالم از جمعه ها به هم میخورد..پنج شنبه ها خوبند..مهربون .. دلسوز.. پر امید ولی جمعه ها روز یاس و نا امیدی اند انگار تمام غم های سال توی جمعه ها ذخیره شده.. جمعه شب ها ترجیح میدم با کسی حرف نزنم..ترجیح میدم هیچکس طرفم نیاد  .. ترجیح میدم تنها ترین باشم..

جمعه ها خود به خود بدترینند.. چه برسه به اینکه شب قبلش تا صبح کابوس دیده باشی..

چه برسه به اینکه توی خواب حتی نتونی فریاد بکشی..

چه برسه به اینکه حالت از خودت هم به هم بخوره

چه برسه به اینکه با عصبانیت و خشم واسه نماز صبح بیدار بشی..

چه برسه به اینکه ....

پ ن: گاهی اوقات از خودم میپرسم عاطفه!تو مطمئنی ۱۸ سالته؟؟

تو مطمئنی یه جایی...توی شکافی از زمان یه دفعه پیر نشدی..

گلی میگفت عوض شدی..میگفت بزرگ تر شدی.. تا کجا قراره بزرگ بشم؟؟

وقتی بهشون گفتم توی خواب شب تا صبح دندون هامو به هم فشار دادم و صبح از شدت دندون درد در حال مرگ بودم خیلی تعجب کردن

پرسیدن عاطفه تو داری با خودت چیکار میکنی

پ‌ن۲:میشه بدون نظر نرید؟؟

میشه یه چیزی کامنت کنید..

میشه نذارید اینجا اینقدر ساکت باشه..

میشه نذارید حس کنم حتی توی این اینترنت بی صاحب هم تنهام؟؟؟

سونامی!!!!

سلام

دیشب طی یک اقدام عجیب ۳-۴آی پی از روسیه ،حدود ۳۴۰ بار از اینجا بازدید کردن و من متحیرم!!!

نکته جالب قضیه اینه که چطور تونستن فارسی بخونن و بعد ترکیبی از انگلیسی و احتمالا روسی نظر دادن.

از هیچ لینک ارجاع دهنده ای هم استفاده نکردن

الآن وقت اینه که من برم ایمان بیارم

گویا روابط دو کشور خیلی بهتر از این حرفاست که من فکر میکردم

ما هیچ ...ما نگاه

سلام

حدود ۳ هفته از دانشگاه میگذره و من هنوز نتونستم خودم رو پیدا کنم...به دانشگاه عادت کردم ولی خودم رو گم کردم.. من هنوز نمیتونم خودم رو مدیریت کنم نمیتونم رو احساسات خودم کنترل داشته باشم..من هنوز دلم دستم نیومده.. هنوز باید به خودم یادآوری کنم که عاطفه!قرار نیست هیچ پسری به تو علاقه مند بشه.. قرار نیست .. قرار نیست..

باید تکلیفم رو معلوم کنم.. باید به خودم خیلی چیزهارو حالی کنم..کاش دل هم اندازه ی عقل می فهمید.کاش لازم نبود اینقدر عذاب بکشم.. ولی عزیز جانم...باید عذاب بکشی تا پخته بشی..

تو مگه همینو نمیخواستی؟مگه نمیخواستی پخته بشی.. بیا این گوی و این میدان.. اینقدر به خودت سختی بده تا بفهمی تا پخته بشی.. تا دلت دستت بیاد.. تا عقلت فرمانروایی کنه. تردید رو بذار کنار.. خوب و به موقع فکر کن و وقتی تصمیم گرفتی دیگه شک نکن.تف کن توی روی هرچی تردیده..

تنهایی جنگیدن رو یاد بگیر.. یاد بگیر که وقتی همه دارن برمیگردن... تو یک نفره به راهت ادامه بدی.. اینقدر دنبال همراه واسه کارات نباش.اگه میخوای بری کارگاه تنها برو اگه میخوای جلسه های ۱تا ۲ رو شرکت کنی... تنها شرکت کن.تنها رفتن رو یاد بگیر  و توکلت فقط و فقط به خدای از رگ گردن نزدیک تر باشه.

از رگ گردن نزدیک تر!!!!حواست هست که کار امشبم به خاطر تو بود .. مگه نه؟؟؟حس کردم دوستش نداری.. حذفش کردم.. میخوام بهم کمک کنی که کارهامو با سلیقه ی تو انجام بدم.. کمکم کن که جز تو هیچ کس رو ندارم..هیچ کس.

گم راه

سلام

به طور عجیبی بی حوصله و دل گرفته ام..خسته و نا امیدم..

بافت شناسی درس کشنده ایه. و استادش اون رو تا حد سیانور خطرناک میکنه .. من نمیخوام فقط برای پاس شدن درس بخونم نمیخوام بیسواد بیام بالا ولی نمیشه ... خسته م .. اصلا نمیتونم اون حجم رو بخونم و بعد مثل بلبل جواب بدم .. دل گرفتگی م هم از ناتوانیه..از نا امیدی از خودمه.. دلم میخواست عالی بودم ‌. مثل کسانی که میشناسم ولی اینجا هم دارم توی مرداب غرق میشم.. دارم اسیر حاشیه ها میشم.. دارم تنبلی میکنم و یادم میره..

عاطفه جان..اینجا دیگه خوده راهه..اینجا قبل راه نیست..بعدش هم نیست.. اینجا خوده خوده راهه..اینجا اگه کم بذاری نمیشه جبرانش کرد..

عزیز دلم.. به خودت بیا..به خدا توکل کن.. تو توان و استعدادش رو داری... تو میتونی.. پس تلاش کن.. تلاش کن و تلاش کن.

گم گشتگی

سلام

احساس میکنم راه رو گم کردم.مثل همیشه.هدف معلوم بود اما یک دفعه ابرهای تیره اومدند و راه رو پوشاندند.من میدونستم.من کلی با خودم حرف زده بودم کلی اتمام حجت کرده بودم ولی بازم نشد که عمل کنم.یعنی نتونستم که عمل کنم.من دارم گم میشم دارم وسط ماز زندگیم گم میشم.میدونم باید بافت بخونم ولی نمیخونم میدونم که ولی درس دارم ولی این چهار روز هیچی درس نخوندم من دارم هدر میدم..دارم اسراف میکنم..من دارم به خدا خیانت میکنم..

به تمام حرف هایی که زدم..به قول هایی که دادم..من دارم خیانت میکنم .. این درست نیست.. من این رو نمیخوام..

عاطفه جانم..یادت باشه..تو راهت معلومه..تو خیلی وقته که راهت معلومه .. راه درسته ولی تو درست نیستی..تو باید درست بشی.. تو باید حرف های غلط و الگوهای غلط رو از خودت دور کنی.. عاطفه جانم.. دور عقل و دلت فیلتر بذار.. ورود احساس نامربوط ممنوع..ورود جنس مخالف ممنوع..ورود وسوسه و هوس ممنوع..ورود تنبلی ممنوع..

جان دل!!!تو کمکم کن..تو دستم رو رها نکن..تو نذار یادم بره..

تو حرف و عملم رو یکی کن

دوست دارم جان دل.. دوست دارم

دل شکستگی

سلام

دلم شکست..صادقانه میگم که دلم شکست.اون موقع ها که فاطمه توی دعواهای گروه تلگرامی با بقیه ی هم کلاسی هاش دعواش میشد و ناراحت میشد..من تعجب میکردم .. که اصلا این صحبت ها ارزش نداره. و تو واسه چی ناراحت میشی..

ولی امشب .. وقتی توی گروه بحث شد خیلی خیلی ناراحت شدم.. من برای خودم نمیگفتم.. من مصلحت جمع رو در نظر گرفته بودم.. نه مصلحت خودم رو من حرفی برای خودم نزدم.. من دیدم که جه جوری چت های نصفه شبی خواب خواهرم رو به هم زد و خانواده م رو عصبی میکرد.. من قهر دوماهه م با فاطمه رو یادم بود.. نمیخواستم برای کس دیگه ای هم همچین اتفاقی بیفته .. ولی متاسفانه اونقدری این پسرها احمق هستن که مدام من رو مسخره کردن.. لحن جدی من رو مسخره کردند و حتی مستقیما گفت دعوایی ام..

پسره ی بیشعور..

دیلیت اکانت تلگرام غیر فعاله.. وگرنه همون ظهر دیلیت اکانت میکردم..

حالا مجبورم یک ماهی از تلگرام دور باشم تا خود به خود دیلیت بشم..

اما این رسمش نبود..این رسمش نبود که هفته ی دوم دانشگاه دل آدم رو بشکنن..

نمیبخشمشون..نمیبخشم

گلایه ای که نوشته نشد

سلام

خدا جونم .. چشم..هیچی نمیگم..

ممنونم ازت بابت این حال..بابت لذت هایی که فرصت تجربشون رو بهم دادی..

دوست دارم

لطفا بخواه و بگذار که این روند یک روزه رو ادامه بدم..لطفا کمکم کن که ادامه ش بدم..

اولین روزها

سلام

امروز داشتم به اولین روزها فکر میکردم... به اولین روز تولدم اولین روز مدرسه اولین روز پیش دبستانی..دبستان..راهنمایی..دبیرستان .. و حالا دانشگاه

اولین روز پیش دبستانی رو یادم نیست..روز ثبت نامش رو ولی یادمه.. اون روز من بودم و مامان و زنمو و پسرعمو .. مامان میخواست کلاس صورتی باشم ولی ربان های کلاس صورتی تموم شده بود و قسمت من شد کلاس سفید و پسر عمو رفت کلاس زرد..

اولین روز دبستان .. من کلاس معلم محبوبم نرفتم..منو انداخته بودن کلاس یه معلم دیگه.معلم محبوب ،معلم دوتا خواهر بزرگم بود و معلم من.. معلم محبوب نبود.. ولی من رفتم سر کلاس معلم محبوب نشستم تا اینکه معلم غیرمحبوب اومد و منو از اون کلاس برد..برد به کلاسی که سواد به من یاد نداد..برد به کلاسی که توی اون من حرف ف رو به بقیه ی بچه ها یاد دادم .. کلاسی که خودمو کشتم تا محبوب معلم غیر محبوب باشم.. ولی نبودم.. محبوب ترین نبودم..

روز اول راهنمایی رو هم دقیق یادم نیست..قاعدتا باید خوشحال میبودم.. چون رفتم به مدرسه ی مورد علاقه ام..به مدرسه ای که۲سال تمام دم گوشم خوندن تو باید اونجا قبول بشی.. اونجا بهشت توئه.. ولی کسی نگفت بعد قبولی باید چیکار کنم..و اونجا شد سرآغاز افت من..

روز اول دبیرستان رو هم دقیق یادم نیست.. احتمالا احساس خاصی نداشتم .. جز اینکه پیش خودم میگفتم عاطفه .. تو وارد یه محیط جدید شدی و باید پیشرفت کنی..باید دوباره اوج بگیری..باید تلاش کنی و بهترین باشی..و بازهم نشد

روز اول دانشگاه هم گذشت و من بازهم به خودم گفتم هی... عاطفه تو باید پیشرفت کنی...ولی اینبار یه چیز دیگه هم به خودم گفتم...گفتم که عاطفه.. اینبار جوری باش..که بعد هفت سال از دیدن آدمایی که توی این هفت سال باهات بودن خوشحال بشی.. نه اینکه فرار کنی.. نه اینکه بخوای فرار کنی و دیگه آدمی از گذشته رو نبینی..

خدایا من این بار فقط و فقط از خودت کمک میخوام.. به تو توکل میکنم و ازت میخوام که کمکم کنی بعد هفت سال باسواد بیام بیرون.. حتی نمیخوام بهترین باشم.. که این روزها حس میکنم این پسوند های تر و ترین بدجور توی ذوق میزنن از بی اخلاصی و ریا..

خودت کمکم کن بعد هفت سال به درد مردمت برسم و بتونم درمانش کنم.. نه اینکه دردی باشم روی دردهاشون

کمکم کن که اونجوری که تو میخوای باشم

دانشکده

سلام

این روزها سرم به دانشکده گرمه.. صبح ها میرم و ظهر یا بعد از ظهر برمیگردم

شرایط خوبیه..تقریبا ۴۰ درصد از بچه های ورودی آشنان و احساس غربت نمیکنم همیار خیلی خوبی دارم که آدم موفقیه و میتونه منو خیلی خوب راهنمایی کنه امروز رفتم عضو بسیج و کانون سفیر نور شدم..جاهایی که منو در راه رسیدن به آرمان هام یاری میکنن..

اساتید خوب و بد داریم.. مثلا از استاد ادبیات اصلا خوشم نمیاد.. استاد فیزیک پزشکی عادیه و استاد بیوشیمی هم مرد جدی و خشکیه..

خدایا من راضی ام و بابت همه چیز شکرت.. بابت دانشگاه خوبم شکرت بابت سلامتی شکرت بابت خانواده م شکرت.. بابت اینکه هستی و منو می بینی و یاری ام میکنی شکرت

نکته ی جالب توجه که در خودم کشف کردم این که من آدم خجالتی نیستم.. موقع لزوم سر کلاس حرفم رو میزنم و توی کارهای اداری هم میتونم خوب ظاهر بشم..اینا چیزایی که منو خوشحال میکنه

باید هدف هام رو روشن تر کنم... باید بشینم روبه روی خودم و بنویسم که در طول این هفت سال چه کارهایی رو باید انجام بدم و چه کارهایی رو نباید.. تا بعد هفت سال نخوام که بازم فرار کنم.. که بازم از گذشته بترسم.. یادم باشه

راه روشن شد

سلام

بعد از حدود یک ماه مجددا فرصتی شد تا بنویسم..

تکلیف دانشگاهم مشخص شد.. من توی شهر خودم میمونم.. و ان شاءالله اینجا از بهترین پزشک های مملکتم میشم..

اولش خیلی ناراحت بودم.. از اینکه شهید بهشتی نشد.. از اینکه بازم باید خونه رو تحمل کنم.. من دنبال استقلال بودم.. دنبال تنهایی .. دنبال جایی که خودو باشم بدون پشتیبان. تا روی پای خودم بودن تنها بودن و مستقل بودن رو تجربه کنم.. ولی بعد که خوب فکر کردم.. دیدم من مستقل هستم.. من از تنها بودن ترسی ندارم.. از بدون پدر و مادر بودن ترسی ندارم.. دوری از اونها منو ناراحت نمیکنه چون وقتی خیلی بچه بودم بارها اون رو تجربه کردم... من این روز ها رو خیلی پیش تر از این تجربه کردم..

حالا باید موندن رو یاد بگیرم.. باید ایستادن و مقابله با گذشته رو یاد بگیرم.. باید بایستم و واسه خواسته هام.. واسه سبک زندگی مورد علاقه م بجنگم.. من فرار رو بلدم.. حالا باید جنگیدن رو یاد بگیرم..

از موندنم خوشحالم.. آدم های زیادی از گذشته با من همکلاسی شدند... و من باید بمونم و بجنگم..

خدای بزرگ.. من ازت ممنونم.. به خاطر همه چیز.. به خاطر فرصتی که بهم دادی.. به خاطر لطف بزرگت و به خاطر همه ی اتفاقاتی که قراره در آینده واسم رخ بده .. لطفا کمکم کن.. خیلی خیلی بیشتر از قبل.. کمکم کن که بجنگم.. در درجه ی اول با خودم.. با نفس بسیار امر کننده ام.. با تنبلی و آسان طلبی.. با چیزهایی که در من هست و تو نمیپسندی.. با آدم ها و احساس هایی که نمیخوان و نمیذارن من به هدفم برسم.. لطفا کمکم کن که به هدفم برسم...دوست دارم بسیار زیاد

خدایا این پیشنهادی که دیروز بهم شد رو خودت درست کن.. من از ته قلبم دلم میخواد این اتفاق بیفته..

پ.ن:بیشترین آمار بازدید این وب متعلق به آلمانه.. کشور مورد علاقه ی من..

اگر هنوز اینجا رو میخونید .. لطفا نظر بگذارید .. مایلم بدونم کی هستید.

مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan