سلام
حال همهی ما خوب است
و میتوانی تا حدودی باور کنی
دکتر جدید، دوز داروی مبتلاکننده به افسردگی رو داره به مرور پایین میاره و من بهترم
خوشحال تر هستم و گاهی آرزوهای قدیمی به سراغم میان
آرزوهایی که بین این سالها گم شده بودند
رفتن به یه سیاهچالهی فضایی
آزمایشگاه های خفن و ترکیب موادی که هیچی ازشون نمیدونی
خوندن کتاب خوندن کتاب خوندن کتاب
شناخت فیزیولوژی و عملکرد مغز
حل کردن کتاب قطور استراتژی حل مسئله که سالهاست داره گوشهی کمد خاک میخوره
یاد گرفتن رشته ای که یک سال هر روز از خدا خواستمش و حالا دارم در کمال قدر نشناسی بهش پشت پا میزنم
ترم قبل مشروط شدم
چون قبل هر امتحانی پر بودم از پوچی..
از حس های بدی که هر لحظه بهم القا میکردن تو هیچی نمیشی
ولی حالا بهترم
هنوز تنبلی میکنم
هنوز بعضی وقت ها این حس به دنبالم میاد
مثل دو شنبه که کل روز رو نا امید به صفحهی کتاب روبروم زل زدم و امتحان دیروز رو بدون هیچ مطالعهای، فقط پاسخنامه پر کردم
به حرف های استادی گوش میدم که مدام یادآوری میکنه بی سواد نباشید و درس بخونید
که پس فرداها مریض نکشید
فهمیدم که من به سیستمهای خشک و انعطاف ناپذیر آلرژی دارم.. بین این ها نفسم بند میاد و دست و پاهام از کار میفتن
و سیستم خشک دانشگاه باعث بخشی از این لجاجت و همراهی نکردن بوده و هست
سعی میکنم به میل دلم راه بیام ..
سعی میکنم خودم رو مجبور نکنم و به روحم اجازه بدم خودش بفهمه
سعی میکنم خودم باشم و به خاطر کسی تظاهر نکنم
با این کارها حالم بهتر میشه.. دنیا روشنتر میشه و من حس یه فلج مغزی-حرکتی رو نخواهم داشت
من برای خودم دعا میکنم
برای آرزوهایی که داشتم و دارم دعا میکنم
برای رشد دادن اون دختربچه ی ۹ ساله که آرزوی میکروسکوپ و تلسکوپ داشت دعا میکنم
برای بچه ای که میخواست مادر علم ریاضی بشه و حالا داره پزشکی میخونه دعا میکنم
برای آدم عشق کارسوق ریاضی و المپیاد دعا میکنم
برای کسی که آرزوی مخترع شدن داشت دعا میکنم
من برای خودم که سالهاست به کما رفته دعا میکنم ... و هوشیار میشم..
من به خودم برمیگردم