نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

ترس و ترس و ترس

حس میکنم خودم باید بلند بشم

خودم باید سد رو بشکنم

خودم باید به خودم غلبه کنم

حس میکنم هیچ آدم دیگه‌ای حتی مشاور و روانشناس و روانپزشک نمیتونن کمکی کنن .. همونطور که تجربه کردم..

ولی میترسم

از دوباره شکست خوردن میترسم

از نبودن یه انگیزه‌ی دائمی میترسم

از اینکه دوباره جوگیر شده باشم و بخوام تاوان بدم میترسم

واسه‌ی من سخت شده

بلند شدن و یاعلی گفتن سخت شده

اینکه با افتادن بعدی بی‌ایمان تر از الان باشم سخته

میترسم دوباره زمین بخورم و اون وقت افتادگی باورم بشه

البته اگه هنوز نشده باشه...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan