نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

چراغ سبز!

دیروز وقتی ن اومده بود و در مورد کاری که ی (پسر مورد علاقه‌ش) انجام داده بود حرف میزد... م بهش گفت که خب بهش چراغ سبز نشون بده!

من پرتم از این وادی ها..

من نمیدونم یه دختر باید چجوری چراغ سبز نشون بده..

نمیدونم

نمیدونم 

دارم سعی میکنم زندگیم رو عوض کنم

دارم سعی میکنم از پ عصبی نباشم

دارم سعی میکنم به خودم بفهمونم علاقه داشتن یا نداشتن اون به من هیچ تاثیری نداره

دارم سعی میکنم درک کنم که اون توی آینده‌ی من نقش مهمی نخواهد داشت..

دارم سعی میکنم دو شب خواب دیدنش توی اون شهر عجیب رو فراموش کنم

باید بهش فکر نکنم

اون از زمین تا آسمون با من متفاوته...

باید فراموشش کنم

باید این هیچی رو فراموش کنم

دیگه عصبی نخواهم شد

#بگو_به_درک

عصبی میشم

هر بار پ رو میبینم عصبی میشم..

از بی‌توجهی‌ هایی که جدیدا متوجه میشم عصبی میشم

از اینکه یه روزی حس کردم اون به من علاقه داره عصبی میشم

از اینکه مبادا اون دختری که ع گفته پ خیلی خیلی خیلی درگیرشه من نباشم عصبی میشم..

از اینکه نمیدونم احساسش به من چیه عصبی میشم

از همه‌ی اینا عصبی میشم

و از اینکه عصبی میشم... عصبانی ام

خدایا

من عصبی ام

من عصبی ام

من عصبی ام

خودت حالمو خوب کن

اندر احوالات یک مجنون

این روزا دچار یه رخوت عمیییییق شدم..

حس انجام هیچ کاری رو ندارم..

خسته‌م

تا قبل از این تنهایی اذیتم میکرد..

الآن فکر به اینکه خب این نگاه کردن‌های پ و ا از سر چی میتونه باشه؟؟

اگه از علاقه باشه کافی نیست!

بعد بهشون لعنت میفرستی که خب چرا هیچ حرفی نمیزنن؟؟ چرا لال شدن؟؟

چرا حداقل تکلیف منو روشن نمیکنن!

میدونم..

زده به سرم

یه حسی بهم میگه باید برم روانشناس...

و یه حس قوی تری میگه من اختلال دو قطبی گرفتم...

خسته‌م

خسته از همه چیز

دلم میخواست الآن شمال بودم..

دلم جاده‌های سبز اونجا رو میخواد..

دلم کردستان و کرمانشاه میخواد.. زیر سایه‌ی درخت‌های سبزش‌‌‌... کنار یه زود دراز کشیده باشم و نفس بکشم... نفس!

مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan