نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

اندر احوالات یک مجنون

این روزا دچار یه رخوت عمیییییق شدم..

حس انجام هیچ کاری رو ندارم..

خسته‌م

تا قبل از این تنهایی اذیتم میکرد..

الآن فکر به اینکه خب این نگاه کردن‌های پ و ا از سر چی میتونه باشه؟؟

اگه از علاقه باشه کافی نیست!

بعد بهشون لعنت میفرستی که خب چرا هیچ حرفی نمیزنن؟؟ چرا لال شدن؟؟

چرا حداقل تکلیف منو روشن نمیکنن!

میدونم..

زده به سرم

یه حسی بهم میگه باید برم روانشناس...

و یه حس قوی تری میگه من اختلال دو قطبی گرفتم...

خسته‌م

خسته از همه چیز

دلم میخواست الآن شمال بودم..

دلم جاده‌های سبز اونجا رو میخواد..

دلم کردستان و کرمانشاه میخواد.. زیر سایه‌ی درخت‌های سبزش‌‌‌... کنار یه زود دراز کشیده باشم و نفس بکشم... نفس!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan