نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

شهریور...

سلام..

روی تخت نشسته ام..چراغ ها خاموش است و سهم من از نور..باقی مانده ی روشنایی عصرگاه است...

هوا بوی پاییز میدهد.. بوی بهترین فصل سال..اصلا شهریور که میآید انگار پاییز آمده است.. پاییز با همه ی رنگ و لعابش.. با ر نگ های آتشینی که خبر از دل عاشقانش میدهد...

شهریور اما فصل انتظار است.. انتظار برای رسیدن.. انتظار برای عاشقی .. انتظار برای معشوق..

این پاییز برای من رنگ و بوی دیگری خواهد داشت.. این پاییز من دیگر دختر مدرسه ای سرمه ای پوش نیستم.. این پاییز قرار است عوض کنم دنیایم را.. خودم را.. حتی مانتوی سرمه ای ام را..

این پاییز انگار قرار است مرا عاشق کند.. بی قراری را در دلم حس میکنم.. هیچگاه هیچگاه.. اینقدر مشتاق آمدن پاییز نبوده ام..

chris spheeris در گوشم always را مینوازد.. به خودم میگویم یادم باشد پاییز که شد.. در عصری که از دانشگاه برمیگردم هدفون سفید و کثیفم را در گوش بگذارم و با نوایش پرواز کنم..

بخشی از حواسم اینجاست.. بخشی پی قرآنی که از مسجد صدایش می آید.. بخشی پی خانوم که تا صفحه ی 380 خوانده ام.. بخشی پی اینکه نکند مامان و بابا بیایند و خلوتم نیمه بماند.. بخشی پی نوای عاشقانه ای که نواخته میشود.. بخشی پی سفر فردا.. بخشی پی اینکه بنویسم اشتباه کردم.. بنویسم در باره ی معصومه اشتباه کردم و او هنوز دوست است.. او هنوز هست و علت غیبتش مسافرت بود.شرم بر من از این قضاوت زود هنگام..

ذهنم پی هزاران چیز است و پی هیچ چیز نیست..

شاخه ای از کاکتوسم دارد میخشکد.. اینجا را هنوز به آن صفای دلخواهم نرسانده ام . هنوز رایانه ای شخصی ندارم برای نوشتن های گاه و بیگاه..

....

پروردگار م مرا میخواند.. میگوید بنده  جان کوچکم.. من بزرگم.. بزرگ.. آنقدر بزرگ که میتوانم همه تان را در آغوشم جا دهم.. آنقدر بزرگ که میتوانی در آغوشم دنیا را فتح کنی..

پروردگارم.. با عشق به سویت می آیم.. عشق به تو .. به عاشقانت.. به ماه های عاشقانه ات..

پ.ن:این پاییز چه خواهد گذشت؟؟؟

شهلا

سلام

شهلا اسم معلم کامپیوتر سال اول راهنمایی ما بود.. یه معلم جوان..زیبا و خیلی شوخ و مهربون..

جلسه ی اولی که باهاش کلاس داشتیم نیومد..و وقتی جلسه ی دوم دیدیمش گفت که متاسفه و اون هفته مراسم عروسیش بوده..

برخوردش با ما که تازه وارد مدرسه ی به اصطلاح تیزهوشان شده بودیم برامون خیلی جالب بود..

نمیدونم بعد از اون چند جلسه باهاش داشتیم.. شاید دو و یا سه جلسه.. که خداحافطی کرد و برای همیشه رفت..

رفت آمریکا.. گمونم بورسیه برای همسرش بود ..

چند وقت براش ایمیل زدم که ما همگی دلمون براتون خیلی تنگ شده.. اونم جواب داد و شاید نوشته بود منم همینطور یا موفق باشد یا شایدم یه چیزی توی همین مایه ها...

بعد از اون من مجدد براش ایمیل زدم که کی برمیگردید که بی جواب موند..

من فراموشش کرده بودم..خیلی وقته که اصلا اون عاطفه ی دوران راهنمایی رو فراموش کردم.. عاطفه ی به قول نسترن مطرب و شیطون و شر رو.. تا اینکه چند روز پیش یادش افتادم .. اسمش رو توی اینترنت سرچ کردم و با دوتا کتاب مواجه شدم که گویا اون نویسنده ش بود..

خانم شهلا س !

برای شما آرزوی موفقیت میکنم..نه از طرف عاطفه ی شلوغ 7 سال پیش..

از طرف عاطفه ی منطقی و آروم الان.. که شما رو به یاد آورد ولی قطعا نمیشناسیدش...

شاید هیچ

سلام

فعلا درگیر انتخاب رشته ام

البته بگم انتخاب دانشگاه درست تره.. چون رشته ام کاملا مشخصه.انتخاب اول و آخرم پزشکیه..

گفتن دانشگاه ایران رو میارم... دانشگاه اصفهان رو هم همینطور.. ولی نمیدونم بیام تهران یا اصف بمونم...

صبح از یه نفر پرسیدم.. کسی که حرفش برام مثل سنده.. اون گفت تفاوت چندانی ندارن و به تنهایی ش نمیچربه..

مسئله ی من تنهایی نیست.. اتفاقا من دوست دارم مستقل بشم.. دوست دارم زندگی توی یه شهر جدید رو تجربه کنم.. دوست دارم زندگی تنهایی رو تجربه کنم و قوی بشم..

تا هرچه خدا خواهد..

بازم کمکم کن مهربانم..

مثل همیشه

لطفا اگر کسی اطلاعاتی در مورد دانشگاه ایران داره بهم بگه.. متشکرم

پایانی بر کنکور

سلام

دیشب نتایج اومد و بالاخره به انتظار ها پایان داد

رتبه ام قابل قبوله.. هر چند میتونستم خیلی بهتر از این باشم ولی...راضیم

از دیشب از طرفی خوشحالی میکنم به رتبه های خوب دوستام و از طرفی ناراحت میشم برای کسایی  که میدونستم تلاش زیادی کردن ولی نتیجه ی دلخواهشون رو به دست نیاوردن..

خداجونم ... مهربونم بازم ازت ممنونم..بابت مهربونیات...بابت لطف بی نهایتت...بابت زندگیم...

خدایا تو میدونی م دوس دارم توی کدوم دانشگاه تحصیل کنم...پس لطفا اگه صلاحه خودت برام جورش کن...من..تنها و تنها امیدم به توئه

یک نفر از گذشته ها

سلام

دیدن عکس پروفایلش بهانه ای شد برای نوشتن ازش..

اسمش توی شناسنامه فاطمه بود..میگفت توی خونه صداش میکنن نگین..ولی من همیشه فاطمه صداش زدم..همیشه

راهنمایی و سه سال از دبیرستان هم کلاسیم بود..توی دبیرستان یه دختر معمولی بود..معمولی با نمره های معمولی.. ردیف جلویی ما مینشست و یا سارا دوست بود...علاقه ی زیادی به کامپیوتر و مباحث روشنگری و فراماسونری داشت...البته خودم هم اونموقع بی علاقه نبودم..

توی دبیرستان اما فرق کرد.. دیگه چادر سرش میگذاشت.. مادرش چادری نبود ولی خودش  شد... کلاس نینجا میرفت و هنوزم کلاسای روشنگری ش پا برجا بود...

پارسال چادرش رو برداشت... نمیدونم کار کلاس های روشنگری ش به کجا کشید و توی نینجا چه قدر پیشرفت کرد... امروز عکس پروفایلش رو دیدم.. دختری با شال قرمزز و موهای سیاه بیرون ریخته

یک

سلام

من دوباره برگشتم.

کنکور هم گذشت و من هنوز منتظر نتایجم...پس فردا نتایج اولیه می آید.. و تکلیف دانشگاه محل تحصیل من تا حدودی روشن خواهد شد.و

از تابستانم تا کنون استفاده ی مفیدی نکرده ام.. روزهایم به خواب و اینترنت گذشته و عمر گرانبها را هدر داده ام...

در پی دل گرفتگی های دیشب تلگرام را پاک کردم..و به دامان وبلاگ بازگشتم... البته با شناخت بهتر و تصمیمات بهتر..

فعلا چند برنامه ی کوچک در نظر گرفته ام که متاسفانه هنوز موفق به اجرای آنها نشده ام.

1)خواندن روزی 10 صفحه قرآن

2)خواندن روزی 10 لغت زبان

3)خواندن روزی 3 لغت آلمانی

4)روزی 50 دراز و نشست

5)روزی 500 قدم پیاده روی در خانه

فعلا شروع به انجام همین ها میکنم.. تا در آینده تصمیمات جدیدی را هم اضافه کنم

پ.ن:عاطفه ی عزیزم!از خودت..از خدا.. و از زندگیت غافل نشو

مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan