نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

چراغ سبز!

دیروز وقتی ن اومده بود و در مورد کاری که ی (پسر مورد علاقه‌ش) انجام داده بود حرف میزد... م بهش گفت که خب بهش چراغ سبز نشون بده!

من پرتم از این وادی ها..

من نمیدونم یه دختر باید چجوری چراغ سبز نشون بده..

نمیدونم

نمیدونم 

دارم سعی میکنم زندگیم رو عوض کنم

دارم سعی میکنم از پ عصبی نباشم

دارم سعی میکنم به خودم بفهمونم علاقه داشتن یا نداشتن اون به من هیچ تاثیری نداره

دارم سعی میکنم درک کنم که اون توی آینده‌ی من نقش مهمی نخواهد داشت..

دارم سعی میکنم دو شب خواب دیدنش توی اون شهر عجیب رو فراموش کنم

باید بهش فکر نکنم

اون از زمین تا آسمون با من متفاوته...

باید فراموشش کنم

باید این هیچی رو فراموش کنم

دیگه عصبی نخواهم شد

#بگو_به_درک

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan