سلام
حدود ۳ هفته از دانشگاه میگذره و من هنوز نتونستم خودم رو پیدا کنم...به دانشگاه عادت کردم ولی خودم رو گم کردم.. من هنوز نمیتونم خودم رو مدیریت کنم نمیتونم رو احساسات خودم کنترل داشته باشم..من هنوز دلم دستم نیومده.. هنوز باید به خودم یادآوری کنم که عاطفه!قرار نیست هیچ پسری به تو علاقه مند بشه.. قرار نیست .. قرار نیست..
باید تکلیفم رو معلوم کنم.. باید به خودم خیلی چیزهارو حالی کنم..کاش دل هم اندازه ی عقل می فهمید.کاش لازم نبود اینقدر عذاب بکشم.. ولی عزیز جانم...باید عذاب بکشی تا پخته بشی..
تو مگه همینو نمیخواستی؟مگه نمیخواستی پخته بشی.. بیا این گوی و این میدان.. اینقدر به خودت سختی بده تا بفهمی تا پخته بشی.. تا دلت دستت بیاد.. تا عقلت فرمانروایی کنه. تردید رو بذار کنار.. خوب و به موقع فکر کن و وقتی تصمیم گرفتی دیگه شک نکن.تف کن توی روی هرچی تردیده..
تنهایی جنگیدن رو یاد بگیر.. یاد بگیر که وقتی همه دارن برمیگردن... تو یک نفره به راهت ادامه بدی.. اینقدر دنبال همراه واسه کارات نباش.اگه میخوای بری کارگاه تنها برو اگه میخوای جلسه های ۱تا ۲ رو شرکت کنی... تنها شرکت کن.تنها رفتن رو یاد بگیر و توکلت فقط و فقط به خدای از رگ گردن نزدیک تر باشه.
از رگ گردن نزدیک تر!!!!حواست هست که کار امشبم به خاطر تو بود .. مگه نه؟؟؟حس کردم دوستش نداری.. حذفش کردم.. میخوام بهم کمک کنی که کارهامو با سلیقه ی تو انجام بدم.. کمکم کن که جز تو هیچ کس رو ندارم..هیچ کس.
- سه شنبه ۲۷ مهر ۹۵
- ۲۳:۵۳