نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

پایان

همین الآن همه چیز تموم شد.

همین الآن جنازه ی احساسی رو که سه سال و نیم به دوش کشیدم انداختم دور.

راستش دیگه فهمیدم...

فهمیدم که این رها نکردن فقط و فقط به خاطر تنهایی‌م بوده...

ولی دیگه تموم شد...

دیگه برام مهم نیست

باید قوی تر بشم..

باید تنها تر بشم...

عاطفه جانم .... خیلی خیلی زیاد دوستت دارم...

خداجونم...خدای مهربونم...بابت اینکه لحظه ای نیست که من دست یاری کننده ت رو حس نکنم ممنونم.. و بدون که عاطفه خیلی خیلی زیاد دوستت داره... من نشونه هایی که سرراهم میذاری رو میفهمم عزیز دل!!!

سعی میکنم

تلاش میکنم...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan