نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

تنهاتر...

احساس تنهایی میکنم...وسط آدمایی گیر افتادم که من رو نمیفهمن... که اصلا تلاشی برای درک نمیکنن.‌.. سخته...سخت

دلم آشنا میخواد.. دلم کسی رو میخواد که منو بفهمه..

پ.ن:امتحان هامو اصلا خوب ندادم

باید جدی و خوب درس بخونم

به قول حاجی ... این ره به ترکستان است...

اولین اتوبوس

از خودم خسته شدم

کاش میشد خودم رو ببرم ترمینال...سوار اولین اوتوبوسی که دیدم کنم و برای همیشه رها بشم...کاش میشد از خودم فرار کنم... کاش میشد از دست خوم خلاص بشم...

متاسفم...متاسفم که دارم خودم رو تحمل میکنم...

خدایا نمیخوام درست بشم؟؟؟؟

فیزیک پزشکی

باید بیشتر تلاش میکردم..

باید بیشتر تلاش میکردم

باید بیشتر تلاش میکردم...

عاطفه جان..راهش فقط و فقط تلاشه...

جان دل!!!

باید بیشتر تلاش کنی

اگر بگویم

اگر بگویم دلم برایشان تنگ نشد..

اگر بگویم در ۲۴ ساعت تنهایی خوشحال بودم

اگر بگویم لذت بردم از تنها بودن... از اینکه کسی در خانه مان نبود.. از اینکه شب تنها خوابیدم...

اگر بگویم من بدون پدر و مادرم خوشحال بودم و نبودشان کوچکترین خللی در زندگی ام وارد نکرد

اگر بگویم برخلاف نظر مامان که فکر میکرد شب تا دیر وقت از تنهایی خوابم نبرد ،سر روی بالش نگذاشته خوابیدم..

اگر بگویم...آدم بدی ام؟؟؟

آدم نامرد و بی وجدان و بی عاطفه ای ام؟؟

اگر میگویم تنهایی روحم در کنار تنهایی جسم قابل تحمل تر بود... یعنی تنهایی رفیق و همدم من است...یعنی مابین من و تنهایی ... غربت معنی ندارد.

پ.ن:دقیقا ۲۴ ساعت در شهری زندگی کردم که شهر خودم بود...اما هیچ کدام از اعضای خانواده ام در آن نبودند...

من ۲۴ ساعت خیلی خیلی خوبی رو پشت سر گذاشتم.. و ۰.۱ درصد قوی تر شدم👩

پایان

همین الآن همه چیز تموم شد.

همین الآن جنازه ی احساسی رو که سه سال و نیم به دوش کشیدم انداختم دور.

راستش دیگه فهمیدم...

فهمیدم که این رها نکردن فقط و فقط به خاطر تنهایی‌م بوده...

ولی دیگه تموم شد...

دیگه برام مهم نیست

باید قوی تر بشم..

باید تنها تر بشم...

عاطفه جانم .... خیلی خیلی زیاد دوستت دارم...

خداجونم...خدای مهربونم...بابت اینکه لحظه ای نیست که من دست یاری کننده ت رو حس نکنم ممنونم.. و بدون که عاطفه خیلی خیلی زیاد دوستت داره... من نشونه هایی که سرراهم میذاری رو میفهمم عزیز دل!!!

سعی میکنم

تلاش میکنم...

بی خبری

مدت هاست عکس پروفایلش رو عوض نکرده

گویا به شدت مشغول درس و کارشه...یعنی این بهترین حالتش خواهد بود..

چرا نیست؟؟

چرا اینقدر سرش شلوغه؟؟

علاقه ای بهش ندارم..یعنی دیگه ندارم

ولی مترصدم تا یه روزی..یه چیزی رو ببینم که همین نخ نامرئی کنجکاوی رو هم قطع کنه

من منتظرم

پ‌ن:تصمیم دارم کمتر بیام نت‌.

من خیلی جاها شبیه اون شدم...این یکی هم روش

پ‌ن۲:یکی از پسرای کلاس خیلی نگاهم میکنه...فکر کنم یه چیزایی تو سرشه

اینکه یکی از آدم خوشش بیاد حس خوبی داره...ولی دلم براش میسوزه.. برای  سادگی‌ش...

والسلام

بی عنوان

سلام

این پست صرفا پاسخی به میلم برای نوشتن است.

فردا کوئیز بافت دارم با کلی مطلب نخوانده

از شنبه هفته بعد میان ترم ها شروع میشه...و من دارم به سختی راه میرسم...ولی پشیمون نیستم...ناراحت نیستم...و تلاش میکنم که افسرده و غمگین هم نباشم

با کمک خدا دارم تلاش میکنم تیک عصبی م رو کنار بگذارم ولی میدونم که هنوز کلی تا حذف کامل اون مونده...

تلاش میکنم دوست های خوبی پیدا کنم...طبق عادتم با اون ها هم نشین میشم و وقتی از امتحان ها سربلند بیرون اومدن دوستی پایداری خواهیم داشت...

منتظرم تا شرایط مالیمون بهتر بشه تا باشگاه و کلاس زبان ثبت نام کنم... خدایا خودت در این مورد هم کمک کن

دارم تلاش میکنم

باید تلاش کنم

عاطفه جانم!

بدون تلاش به هیچ چیز و هیچ جای خوب و شایسته ای نمیرسه

یادت باشه که این قانون خداست

لیس للانسان الی ما سعی

اینو خوب خوب یادت باشه

انقلاب عاطفه

کاش خمینی روحم می آمد...همه ی سلول هارا فرا میخواند‌...شاه بی عرضه ام را بیرون میکرد و من یک نفس راحت میکشیدم...

نه...

نفس راحتی وجود ندارد...

هیچ نفس راحتی وجود ندارد

راحتی ... در بی نفسی ست..

خمینیِ جان!!!

کجایی؟؟؟

من انقلاب لازمم..

فساد در من سر به فلک کشیده است

شاه را با فرحش فراری بده...

محافظت از تو و فرود هواپیمایت با من!

بد بودم هستم..خواهم بود؟؟؟

من بد هستم

گاهی اوقات میگم عاطفه تو آدمی؟؟؟

تو شعور داری؟؟؟

تو عقل و اراده و اختیار داری؟؟؟

توهیچی نیستی

هیچی...

میخواهم راه بیفتم

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا نیتم را خالص کن

من رو بنده ی مقرب خودت قرار بده

و کمکم کن که از بدی هام دور بشم...دنیا رو زیباتر کنم...و تو بیشتر از پیش من رو دوست داشته باشی

کمکم کن... و خودت من رو به دست بگیر

والسلام

مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan