نارسیده ترنج

گفتا من آن ترنجم...

من دیگر من نخواهم بود

خدایا ...

میخوام عوض بشم

به درک که بد میشم

به درک که این راهش نیست

خدایا من عوض میشم

میشم یکی مثل خودشون

میشم یه آدم آهنی که فقط بلده به فکر خودش باشه

خدایا‌.... من دوستشون ندارم ... هیچکدومشون رو

فقط و فقط به راهم ادامه میدم

تنها

و بدون هیچ دوستی

بذار همون آدم های قبل دوستم بمونن... فقط اونا

هیچ آدم جدیدی خوب نیست..

آدم ها همه بد شدن..همه بی رحم شدن..

خدایا من امروز له شدم

شکستم

از این به بعد فقط و فقط خودم رو میبینم و بس..

میدونم راضی نیستی

میدونم کارم اشتباهه

ولی خدایا... این تنها راهه‌‌‌...

دوست دارم

نفرت

یکی از عواملی که نمیخواستم توی شهر خودم درس بخونم همکلاسی شدن با هم مدرسه ای های سابقم بود .. که متاسفانه این اتفاق افتاد...

از دیدن خودشون و برخوردهاشون زجر میکشم...کلاس های مشترکمون برام غیر قابل تحمله و متاسفانه هیچ راه دیگه ای وجود نداره...

امروز سر یه موضوعی توی گروه تلگرام بحثمون شد.. از اعتقادات مسخره ش حالم به هم خورد... و متاسف شدم که دارم تحملشون میکنم..

کاش راه دیگه ای هم وجود داشت..

کاش میشد یه کاری کرد

نفرت داره وجودمو پر میکنه

میترسم عوض بشم..

میترسم این نفرت منو به موجود بدی تبدیل کنه..

میترسم این دندون ساییدن ها منو عوض کنه

میترسم

و میدونم که دارم عوض میشم

میدونم که دارم بد میشم..

خدایا تو ببخش

سرزمین ارواح

سلام

بعد از درخواست نظردهی توی پست قبلی و البته بی جواب موندن اون متوجه شدم اینجا همون سرزمین ارواحه...دیگه هیچ انتظاری ندارم...دیگه آمار وب رو چک نمیکنم...فقط و فقط به خاطر تنهاییم مینویسم

دانشگاه روز به روز داره سخت تر میشه .. من روز به روز دارم به جنون نزدیک تر میشم.. کم تحمل تر از قبل...بی حوصله تر از قبل...عصبی‌تر از قبل...مرده‌تر از قبل

امروز با مشاوره قرار داشتم..یه ساعت مونده به قرار زنگ زدن گفتن مشکلی برای خانوم فلان پیش اومده و نمیتونن بیان و جلسه ی مشاوره موکول شد به زمان نامعلومی در آینده..به زمانی که هیچوقت نمیرسه..اگر اون زن یک مشاور خوب بود...میفهمید خنده های من تهشون درده..تهشون اشک و بغضه نه اینکه بگه فکر کنم امروز روز خوبی بوده برات چون داری میخندی... یا من خیلی بازیگر خوبی شدم...یا اون بیسواد بود

میخوام دوباره برم باشگاه بنویسم..این دفعه بدنسازی مینویسم چون ایروبیک خیلی بهم فشار می‌آورد...

تا آخر شب هم که بنویسم فلان کار را چه‌کنم و بهمان کار را چه..ته‌ش میرسم به تنهایی .. خدایا دلم تنهاس...روحم تنهاس...

میخوای بنویسم ... باشه میگم..

خدایا بنده‌ت از بچگی واسه خاطر جلب توجه هرکاری میکرد..خوب درس میخوند تا ببیننش..زیاد حرف میزد تا ببیننش.. خدایا من احمق بودم...هیچ کس به من توجه نمیکرد..حواس بقیه یا پیش اون دوتا بود یا پیش مشکلات زندگی..

خدایا من توی خواب هام هم کسی به دادم نمیرسید..

من هی تلاش کردم هی تلاش کردم..

تا اینکه داشتم به بلوغ میرسیدم...فهمیدم یه دختر از راه های دیگه ای هم میتونه جلب توجه کنه... خدایا من آرایش نکردم برم تو خیابون.. من با هزار وضع ناجور نرفتم واسه دلبری..من خواستم با سادگی جلب توجه کنم.. من رویاهام عوض شد..خدایا من هدفم رو فراموش نکردم بلکه برعکس همیشه یادم بود..خدایا خودت شاهد بودی هر معلمی که کوچکترین توجهی بهم میکرد من چه قدر براش تلاش کردم ... چه قدر اون درس رو خوندم تا اون یک ذره توجه هم ازم گرفته نشه..

خدایا اعتراف به اینها خیلی سخته.. خیلی خیلی سخت ولی میخوام که بگم

من هنوزم برای جلب توجه تلاش میکنم ولی به شیوه ی خودم..البته بهتره بگم به شیوه ی ناموفق خودم..

شاید خنده دار باشه ولی یادم نمیره وقت اولین پسری که بهم شمارشو داد...چه قدر ته دلم خوشحال شدم..توی کوچه ی مدرسه ی راهنمایی وقتی دوم بودم

خدایا من درد رو شناختم .. من مرضم رو شناختم..

چه طوری درمانش کنم؟؟

چه طوری خودم رو از این همه تمایل به دیده شدن نجات بدم؟؟

خدایا عاطفه ت داره تموم میشه..

دیوانه ام

سلام

من دیوانه ام

من واقعا واقعا یک دیوانه ام

روزهای فرد حالم خوب است

روز های زوج دیوانه ام

و جمعه ها دیوانه ترین

همیشه از پیدا کردن رابطه بین چیزها خوشم می اومده..از رابطه های عددی که خیلی خیلی بیشتر...واسه ی همین همیشه عاشق سود و کو بودم و هستم

روز های فرد عاشق خودمم..عاشق زندگی..به آینده امیدوارم و دلم میخواد تا آخر دنیا برقصم و شادی کنم

روز های فرد آهنگ شاد پلی میکنم..حامد همایون توی گوشم میخونه مردم شهر بخندید و برقصید

روزهای فرد از ته دل لبخند میزنم..با همه خوبم و نقشه ها میکشم برای مابقی عمرم

ولی امان..امان از وقتی که شب میشود..امان از وقتی که به زوج ها نزدیک میشویم..من دیوانه میشوم..در خودم میروم..از همه چیز ناراضی میشوم.. از  صورتم حالم به هم میخوره..از تیپ و ظاهرم حالم به هم میخوره از جایگاهم حالم به هم میخوره ... من روز های زوج از سر اجبار لبخند میزنم .. از سر اجبار از خونه بیرون میزنم‌..‌و حتی اجبار هم نمیتونه منو وادار کنه درس بخونم..

و جمعه ها.. جمعه ها مزخرف ترین روز های سالند..از بچگی هم حالم از جمعه ها به هم میخورد..پنج شنبه ها خوبند..مهربون .. دلسوز.. پر امید ولی جمعه ها روز یاس و نا امیدی اند انگار تمام غم های سال توی جمعه ها ذخیره شده.. جمعه شب ها ترجیح میدم با کسی حرف نزنم..ترجیح میدم هیچکس طرفم نیاد  .. ترجیح میدم تنها ترین باشم..

جمعه ها خود به خود بدترینند.. چه برسه به اینکه شب قبلش تا صبح کابوس دیده باشی..

چه برسه به اینکه توی خواب حتی نتونی فریاد بکشی..

چه برسه به اینکه حالت از خودت هم به هم بخوره

چه برسه به اینکه با عصبانیت و خشم واسه نماز صبح بیدار بشی..

چه برسه به اینکه ....

پ ن: گاهی اوقات از خودم میپرسم عاطفه!تو مطمئنی ۱۸ سالته؟؟

تو مطمئنی یه جایی...توی شکافی از زمان یه دفعه پیر نشدی..

گلی میگفت عوض شدی..میگفت بزرگ تر شدی.. تا کجا قراره بزرگ بشم؟؟

وقتی بهشون گفتم توی خواب شب تا صبح دندون هامو به هم فشار دادم و صبح از شدت دندون درد در حال مرگ بودم خیلی تعجب کردن

پرسیدن عاطفه تو داری با خودت چیکار میکنی

پ‌ن۲:میشه بدون نظر نرید؟؟

میشه یه چیزی کامنت کنید..

میشه نذارید اینجا اینقدر ساکت باشه..

میشه نذارید حس کنم حتی توی این اینترنت بی صاحب هم تنهام؟؟؟

سونامی!!!!

سلام

دیشب طی یک اقدام عجیب ۳-۴آی پی از روسیه ،حدود ۳۴۰ بار از اینجا بازدید کردن و من متحیرم!!!

نکته جالب قضیه اینه که چطور تونستن فارسی بخونن و بعد ترکیبی از انگلیسی و احتمالا روسی نظر دادن.

از هیچ لینک ارجاع دهنده ای هم استفاده نکردن

الآن وقت اینه که من برم ایمان بیارم

گویا روابط دو کشور خیلی بهتر از این حرفاست که من فکر میکردم

ما هیچ ...ما نگاه

سلام

حدود ۳ هفته از دانشگاه میگذره و من هنوز نتونستم خودم رو پیدا کنم...به دانشگاه عادت کردم ولی خودم رو گم کردم.. من هنوز نمیتونم خودم رو مدیریت کنم نمیتونم رو احساسات خودم کنترل داشته باشم..من هنوز دلم دستم نیومده.. هنوز باید به خودم یادآوری کنم که عاطفه!قرار نیست هیچ پسری به تو علاقه مند بشه.. قرار نیست .. قرار نیست..

باید تکلیفم رو معلوم کنم.. باید به خودم خیلی چیزهارو حالی کنم..کاش دل هم اندازه ی عقل می فهمید.کاش لازم نبود اینقدر عذاب بکشم.. ولی عزیز جانم...باید عذاب بکشی تا پخته بشی..

تو مگه همینو نمیخواستی؟مگه نمیخواستی پخته بشی.. بیا این گوی و این میدان.. اینقدر به خودت سختی بده تا بفهمی تا پخته بشی.. تا دلت دستت بیاد.. تا عقلت فرمانروایی کنه. تردید رو بذار کنار.. خوب و به موقع فکر کن و وقتی تصمیم گرفتی دیگه شک نکن.تف کن توی روی هرچی تردیده..

تنهایی جنگیدن رو یاد بگیر.. یاد بگیر که وقتی همه دارن برمیگردن... تو یک نفره به راهت ادامه بدی.. اینقدر دنبال همراه واسه کارات نباش.اگه میخوای بری کارگاه تنها برو اگه میخوای جلسه های ۱تا ۲ رو شرکت کنی... تنها شرکت کن.تنها رفتن رو یاد بگیر  و توکلت فقط و فقط به خدای از رگ گردن نزدیک تر باشه.

از رگ گردن نزدیک تر!!!!حواست هست که کار امشبم به خاطر تو بود .. مگه نه؟؟؟حس کردم دوستش نداری.. حذفش کردم.. میخوام بهم کمک کنی که کارهامو با سلیقه ی تو انجام بدم.. کمکم کن که جز تو هیچ کس رو ندارم..هیچ کس.

گم راه

سلام

به طور عجیبی بی حوصله و دل گرفته ام..خسته و نا امیدم..

بافت شناسی درس کشنده ایه. و استادش اون رو تا حد سیانور خطرناک میکنه .. من نمیخوام فقط برای پاس شدن درس بخونم نمیخوام بیسواد بیام بالا ولی نمیشه ... خسته م .. اصلا نمیتونم اون حجم رو بخونم و بعد مثل بلبل جواب بدم .. دل گرفتگی م هم از ناتوانیه..از نا امیدی از خودمه.. دلم میخواست عالی بودم ‌. مثل کسانی که میشناسم ولی اینجا هم دارم توی مرداب غرق میشم.. دارم اسیر حاشیه ها میشم.. دارم تنبلی میکنم و یادم میره..

عاطفه جان..اینجا دیگه خوده راهه..اینجا قبل راه نیست..بعدش هم نیست.. اینجا خوده خوده راهه..اینجا اگه کم بذاری نمیشه جبرانش کرد..

عزیز دلم.. به خودت بیا..به خدا توکل کن.. تو توان و استعدادش رو داری... تو میتونی.. پس تلاش کن.. تلاش کن و تلاش کن.

گم گشتگی

سلام

احساس میکنم راه رو گم کردم.مثل همیشه.هدف معلوم بود اما یک دفعه ابرهای تیره اومدند و راه رو پوشاندند.من میدونستم.من کلی با خودم حرف زده بودم کلی اتمام حجت کرده بودم ولی بازم نشد که عمل کنم.یعنی نتونستم که عمل کنم.من دارم گم میشم دارم وسط ماز زندگیم گم میشم.میدونم باید بافت بخونم ولی نمیخونم میدونم که ولی درس دارم ولی این چهار روز هیچی درس نخوندم من دارم هدر میدم..دارم اسراف میکنم..من دارم به خدا خیانت میکنم..

به تمام حرف هایی که زدم..به قول هایی که دادم..من دارم خیانت میکنم .. این درست نیست.. من این رو نمیخوام..

عاطفه جانم..یادت باشه..تو راهت معلومه..تو خیلی وقته که راهت معلومه .. راه درسته ولی تو درست نیستی..تو باید درست بشی.. تو باید حرف های غلط و الگوهای غلط رو از خودت دور کنی.. عاطفه جانم.. دور عقل و دلت فیلتر بذار.. ورود احساس نامربوط ممنوع..ورود جنس مخالف ممنوع..ورود وسوسه و هوس ممنوع..ورود تنبلی ممنوع..

جان دل!!!تو کمکم کن..تو دستم رو رها نکن..تو نذار یادم بره..

تو حرف و عملم رو یکی کن

دوست دارم جان دل.. دوست دارم

دل شکستگی

سلام

دلم شکست..صادقانه میگم که دلم شکست.اون موقع ها که فاطمه توی دعواهای گروه تلگرامی با بقیه ی هم کلاسی هاش دعواش میشد و ناراحت میشد..من تعجب میکردم .. که اصلا این صحبت ها ارزش نداره. و تو واسه چی ناراحت میشی..

ولی امشب .. وقتی توی گروه بحث شد خیلی خیلی ناراحت شدم.. من برای خودم نمیگفتم.. من مصلحت جمع رو در نظر گرفته بودم.. نه مصلحت خودم رو من حرفی برای خودم نزدم.. من دیدم که جه جوری چت های نصفه شبی خواب خواهرم رو به هم زد و خانواده م رو عصبی میکرد.. من قهر دوماهه م با فاطمه رو یادم بود.. نمیخواستم برای کس دیگه ای هم همچین اتفاقی بیفته .. ولی متاسفانه اونقدری این پسرها احمق هستن که مدام من رو مسخره کردن.. لحن جدی من رو مسخره کردند و حتی مستقیما گفت دعوایی ام..

پسره ی بیشعور..

دیلیت اکانت تلگرام غیر فعاله.. وگرنه همون ظهر دیلیت اکانت میکردم..

حالا مجبورم یک ماهی از تلگرام دور باشم تا خود به خود دیلیت بشم..

اما این رسمش نبود..این رسمش نبود که هفته ی دوم دانشگاه دل آدم رو بشکنن..

نمیبخشمشون..نمیبخشم

گلایه ای که نوشته نشد

سلام

خدا جونم .. چشم..هیچی نمیگم..

ممنونم ازت بابت این حال..بابت لذت هایی که فرصت تجربشون رو بهم دادی..

دوست دارم

لطفا بخواه و بگذار که این روند یک روزه رو ادامه بدم..لطفا کمکم کن که ادامه ش بدم..

مسیر گم است و ناپیدا..
و من سرگشته ام در این دهر دریوزه..
اینجا مینویسم تا کم شود از بار سخن.... تا سبک گردم برای پرواز
توییتر کفاف کاراکترهایی که مغزم رو پر کردن نمیده... موشتن داره از یادم میره و این خبر تلخیه...
اینجا سعی میکنم طولانی بنویسم.. اسم و آدرس رو عوض کردم چون آدم اون زمان نیستم..
حال من بالاخره خوب میشه
بالاخره روزی میرسه که مثل سگ جون بکنم تا به آرزوهام برسم..
و روز و شب هام شیرین خواند شد.
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan