احساس تنهایی شدیدی میکنم.
نمیخوام شروع کنندهی هیچ مکالمهای باشم و مثل یک احمق تمام عیار منتظرم ی نفر بهم پیام بده..
سخت و غمگینم
شبها دلم میخواد گریه کنم.. و این کار حس خوبی بهم میده
برای از اینجا رفتن لحظه شماری میکنم..
دلم میخواد برم خونه.. ولی نگرانیهای خونه دلسردم میکنه..
از همه خستهم.
آدمها هرروز بیشتر از روز قبل ناامیدم میکنن و تازه باعث میشن من هم مثل خودشون بشم
بدبینتر ، سختتر ، با تنهایی بیشتر!
به خودم میگم وقتی هیچکس مراعات تو رو نمیکنه، وقتی همه فقط به فکر منافع خودشون هستن.. وقتی هیچ کس کوتاه نمیاد تو چرا باید کوتاه بیای؟
وقتی مردم نگاهت میکنن و بیتوجه حرفها رو تف میکنن توی صورتت تو چرا واسشون دل میسوزونی؟ چرا حرفات رو مزهمزه میکنی؟
من هرچی بیشتر با آدمها ارتباط برقرار میکنم، تبدیل به آدم بدتری میشم.
بدتر، خودخواهتر و ...
همین یک ماه من رو گرگتر کرد
خشنتر و بداخلاق تر کرد
تفاوت خانوادههای دیگه رو با خانوادهی خودم بیشتر دیدم و بیشتر فهمیدم چه ژنهای معیوب و مزخرفی داریم..
حالم خوب نیست
حالم خوب نیست
حالم خوب نیست..
- شنبه ۲۰ مرداد ۹۷
- ۲۳:۱۸